مادر من کمبودای زیادی تو زندگیش داره،پدرم معلوله و مرد خوبی نبوده براش
اما پدربزرگم همیشه پشتمون بوده و حتی دانشگاه و هزینه ازدواج منو تقبل کرده،اما مادر من به قدری منو از بچگی تاالان آزار داده و جدیدا شعارش این شده که من از زندگیم لذت نبردم و من باید به فکر خودم باشم و حتی من فهمیدم که با مردای دیگه هم رابطه داره
اون زندگیمو جهنم کرده الان که من نامزد کردم شوهرم که میاد خونمون حتی مراقب حرف زدنش نیس و من باید انقد هرجوری هس اوضاع رو درست کنم تا شوهرم تصویر بدی ازش پیدا نکنه،قبلا باهاش راجع به کاراش حرف میزدم ولی همیشه مقاومت میکرد و تهشم میگفت من نمیتونم زندگیمو پای بچه هام بذارم
من دیگه ازش گذشتم انتظاریم ندارم ولی نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم مثلا وقتی میریم دنبال خرید جهیزیه همش آه میکشه که کاش میتونستم واسه خودم اینارو بخرم اما بقیه مادرا با ذوق واسه دختراشون خرید میکنن
همش خودشو با اینو اون مقایسه میکنه به پدرم مهری نداره خونمون مثه جهنمه و حتی من که میرم خونه شوهرم همش بهونه میگیره و زنگ میزنه که برگرد،شادیو به من حروم کرده افسردم کرده،کاری کرده که مادرشوهرم اینا هم ازش بدشون میاد
فک میکنه من و شوهرم باید در اختیارش باشیم و کمبودای بابامو شوهر من واسش جبران کنه
فقط بهم بگین تا عروسی چه جوری تحملش کنم؟چه جوری بی تفاوت باشم؟


جدیدترین سوالات





جستجو در بانک سوالات
در این قسمت می توانید بخشی از متن سوال را وارد نموده و به دنبال سوال مورد نظر خود بگردید:

بخشی از متن سوال:

اتفاقاتی که در لحظه مرگ رخ می دهد

چه اتفاقاتی هست که در لحظه مرگ رخ می دهد ؟ به جز اطلاعات دینی که کمابیش میدونیم ، اطلاعات پزشکی در این زمینه به چه نتایجی رسیده اند ؟



0
امتیاز

جواب های موجود برای این سوال:


ازین پس می توانید به کاربرانی که دوست دارید هدیه بدهید! کافیست بر روی علامت    در کنار تصویر آنها کلیک کنید!

1


جواب برای این سوال ثبت شده است!

تازه ترین


جواب ها رو اول نشون بده

پرامتیاز ترین


جواب ها رو اول نشون بده

1 جواب برای این سوال ثبت شده!

چینش بر اساس زمان ثبت


چینش بر اساس امتیاز



32
1480
480

rojany

پژوهشگران دانشگاه ساوت‌همپتون پس از چهار سال تحقیق بر روی بیش از ۲۰۶۰ نفر به این نتیجه رسیده‌اند که حتی بعد از مرگ بالینی هوشیاری، دست‌کم به طور موقت، ادامه پیدا می‌کند.

این وسیعترین تحقیق پزشکی است که در مورد تجربه لحظات مرگ انجام شده است.

افراد مورد بررسی کسانی بودند که در پانزده بیمارستان در بریتانیا، آمریکا و اتریش دچار ایست قلبی شده، اما بعد با احیا به زندگی برگشته بودند.

دکتر سم پارنیا، پژوهشگری که این تحقیق زیر نظر او انجام شده می گوید: "مرگ در یک لحظه خاص اتفاق نمی افتد، بلکه روندی است که با توقف ضربان قلب آغاز می شود، بعد ریه از کار می افتد و سپس کار مغز متوقف می شود، شرایطی که در پزشکی به آن ایست قلبی می گوییم، که از نقطه نظر زیستی معادل مرگ است."

به گفته او، "شواهد نشان می‌دهد که در چند دقیقه اول بعد از مرگ هوشیاری از بین نمی‌رود."

"ما هنوز نمی‌دانیم که آیا هوشیاری بعدا زایل می‌شود یا نه، اما می دانیم که بلافاصله بعد از مرگ محو نمی‌شود."

با اینکه برخی از این افراد از تجربه لحظات اولیه پس از ایست قلبی به مورد خاصی اشاره نمی‌کردند با این حال در توصیفات آنها شباهت هایی دیده می شد.

بیست درصد آنها احساس آرامشی غریب را توصیف کردند و یک سوم آنها احساس کند یا تند شدن زمان را داشتند.

برخی دیدن نوری شدید را به یاد می‌آورند: برقی طلایی رنگ یا تابش آفتاب را.

برخی دیگر احساس ترس از خفگی یا کشیده شدن به زیر آب را داشتند.

منبع سایت bbc
0
امتیاز




جواب تو چیه؟
userImage
کاربر میهمان


25000 امتیاز هدیه بهترین جواب

30000 امتیاز هدیه بهترین جواب

27500 امتیاز هدیه بهترین جواب


22500 امتیاز هدیه بهترین جواب












سلام.من در رابطه با یکی از نزدیکترین فرد زندگیم سوالی دارم.اون یه خانوم جوونه که خیلیییی برام مهمه حالش.در کودکی سابقه حس کردن یه موجود خیالی رو داشته که به اسم صداش میکرده با پی گیری خانواده متوجه شدن که این مسئله برای بچه های تو اون سن و سال طبیعیه.ماباهم خیلی راحتیم واسه همین مشکلاتشو باهام درمیون میزاره.پارسال بود که میگفت خیلی میترسم.وقتی ازش پرسیدم از چی؟ میگفت حس میکنم یکی پیشمه یکی پشت سرمه خیلی میترسم و اینا.یروز بهم گفت اون موجود وحشتناک هی ازم میخواد که مثلا خودمو از پله ها بندازم پایین هی اینو بهم میگه منم هربار به تو فک میکنم که دوست دارم و اینکارو نمیکنم.نگران کننده بود سعی کردم کنارش باشم حرفاشو بهم بزنه تا بعد یه مدت یادش رفت اما الان دوباره برگشته اون حس هاش.دیشب دوباره بهم گفت خیلی میترسم با اینکه تنها نبود تو خونه اما باز میترسد میگفت فک میکنم یه موجود وحشتناک تو خونست حتی از ترس نمیتونست بخوابه یا حتی گریش گرفت.زنگ زد که امروز یکی بیاد پیشش بمونه که کمتر بترسه.حس میکنم حالش خوب نیس.نمیدونم چیکار کنم؟ میترسم اتفاقی بیوفته لطفا کمکم کنید بتونم واسش کاری کنم قبل از اینکه اتفاق ناخوشایندی پیش بیاد.هرچی سریع تر منتظر پاسخ شما هستم.خیلی ممنون






پرسش سوال جدید :: تبلیغات در سوال و جواب :: گروه های سوال و جوابی

تمامی حقوق مادی و معنوی، متعلق به وب سایت سوال جواب (soja.ai) و تیم مدیریتی آن می باشد.

طراحی و اجرا : گروه مشاوران فناوری اطلاعات

پاسخ های موجود در سایت توسط کاربران سایت ثبت می شود،
سایت سوال و جواب هیچ مسئولیتی در قبال صحت و محتوی پاسخ ها ندارد، هرچند تا حد امکان نظارت بر محتوی آنها صورت می گیرد.